حرفهای درگوشی(قرار بود همسری نخونه)
دیروز یکی از قشنگترین روزهای عمرم بود یه جمعه که از صبح تا شبش فقط عشق بود که بین منو عشقم حکمفرما بود دلم میخواد با ثبت این خاطره به این کمک کنم که هرگز این روز رو فراموشش نکنم از صبح که بیدار شدیم عاشقـِــ عاشق تا شب که خوابیدیم. واااااای خدا چه طعم شیرینی داره این عــشـــق صبح که چه عرض کنم تا بیدار شدیم و صبحانه آماده شذ ساعت ١٢ بود بعد از صرف صبحانه چون همسری قرار بود فردا که امروز باشه بره جواب امریه اش رو بگیره ... چند روز پیش رفت یه جایی درخواست داد که اگر با درخواستش موافقت کنن به خاطر تحصیلکرده بودنش بعد از آموزشی بجای خدمت اونجا به عبارتی بشه محل کارش خلاصه چون قرار بود امروز بره اونجا و جوابشو بگی...
نویسنده :
لی لی
22:09