مامان و بابای دل گنجیشکی

حرفهای درگوشی(قرار بود همسری نخونه)

دیروز یکی از قشنگترین روزهای عمرم بود یه جمعه که از صبح تا شبش فقط عشق بود که بین منو عشقم حکمفرما بود دلم میخواد با ثبت این خاطره به این کمک کنم که هرگز این روز رو فراموشش نکنم از صبح که بیدار شدیم عاشقـِــ عاشق تا شب که خوابیدیم. واااااای خدا  چه طعم شیرینی داره این عــشـــق صبح که چه عرض کنم تا بیدار شدیم و صبحانه آماده شذ ساعت ١٢ بود بعد از صرف صبحانه چون همسری قرار بود فردا که امروز باشه بره جواب امریه اش رو بگیره ... چند روز پیش رفت یه جایی درخواست داد که اگر با درخواستش موافقت کنن به خاطر تحصیلکرده بودنش بعد از آموزشی بجای خدمت اونجا به عبارتی بشه محل کارش خلاصه چون قرار بود امروز بره اونجا و جوابشو بگی...
27 آبان 1391

الهـــــی شکر

خدا رو شکر خدایا هیچ وقت نعمت سلامتی رو ازمون نگیر این چند وقت اخیر عزیز جون مادر بزرگ همسری تو بیمارستان بستری بود و کوچیکترین کاری که از دست ما بر می اومد این بود که یه شب به عنوان همراهی کنارشون باشیم قضیه از این قرار بود که یه شب نفس عزیز جون میگیره و آقاجون با اورژانس تماس میگیره و برای اینکه کسی نگران نشه تا فردا صبح هم به کسی خبر نمیدن که همه با آرامش شب رو به صبح برسونن از اون روز تقریبا یه هفته بستری بود تا آنژیو انجام بدن و خدا رو شکر نتیجه این بود که فقط یکی از رگهای قلب عزیزجون گرفته بود که اونم با دارو رفع میشه دو سه روز پیش هم مامان مهربونم در حین سبزی پاک کردن برای بنده یه دفهبی دلیل رگ کمرش میگیره و ای...
24 آبان 1391

لی لی خودکفا

چند روزه دیگه عروسی دخمل عمومه فک کنم هنوز 20 سالشم نشده،ای پدر این عاشقی بسوزه،سن و سال سرش نمیشه عروسی 15 آبانِ ، و همه در تکاپو... منم که ماشالا از هر انگشتم یه هنر میباره ....ههههه... ریا نباشه هااااا !!! لباسمو که خودم دوزیدم (ماشالا خیاطی ام برا خودماااا) آرایشمو خودم میکنم (البته معمولا اینطوریه ،این بار رو نمیدونم آخه دوست دارم برم آتلیه با عشقم عکس بگیریم ....حالا موندم برم آرایشگاه یا نه؟؟؟) راستی همیشه عکسم خودمون می انداختیم ولی خـــب!!! مثه کلاه قرمزی و سروناز میشدیم تازه یه کاری کردم بعد از 4 سال گذشت از ازدواج ،بالاخره تصمیم گرفتم و موهامو رنگ کردم ....هههه ...صد بار تا حالا بهش فکر کرده بودم ولی ...
8 آبان 1391

حرف همه چی(٢)

سلام دوستای مهربونم .... خوبین ؟ خوشین ؟ اومدم یکم حرفای قاطی پاتی براتون بزنمو برم   اول : شوماخر شدنـــــم بعد سالیان سالی که تصمیم به اخذ گواهی نامه رانندگی گرفته بودم ، بالاخره به همراهی دختر عمه بزرگوارم کمر همت بستیمو ثبت نام کردیم هر چند که دقیقا از بعد از عید هر روز داشتیم میرفتیم برای ثبت نام ولی سرانجام حدود یک ماه و نیم پیش موفق به این عمل خطیر شدیم خلاصه هر روز با هم میرفتیم کلاسای تئوری رو برگزار میکردیم و بعد از اون یه امتحان گرفتن که در صورت قبولی میتونستیم کلاس شهری رو شروع کنیم خدا رو شکر قبول شدیم البته بنده اولین نفر برگه مو دادم و با دو تا غلط بود که یکش تقصیر آقای سرهنگ جان بود رفتم ازش پرسی...
1 آبان 1391
1